ما پیش گو نیستیم
شاید یکی از سوالات اساسی که در ابتدای فعالیتهای هر آینده پژوه برای او ایجاد میشود این است که “من در مقام یک آینده پژوه، که هستم؟” در واقع او به دنبال احراز هویت خود است. او باید قلمرو خود را مشخص کند. تفاوتهای خود را با دیگران بشناسد و وقتی از او سوال میکنند که وظیفه تو چیست؟ به دنبال گلچین کردن وظایف خوب دیگران و قرار دادن آنها در لیست وظایف خود نباشد. این دغدغهای است ارزشمند که خود یک وظیفه اصلی در حوزه هر فعالیت علمی است. این نوشتار، برداشتی کوتاه از یکی از فصول کتاب (Future:All that matters) نوشته آینده پژوه سرشناس، ضیاء الدین سردار است که میکوشد با ذکر تفاوتهای میان پیش گویان و مدیران استراتژیک با آینده پژوهان، جوابی درخور برای دغدغه مذکور باشد. آینده پژوهی و پیشگویی
«چه خواهد شد؟» پرسشی است که مجله معتبر ساینتیفیک آمریکن (Scientific American) از گروهی از «دانشمندان چشماندازگرا» پرسید. پاسخها به این پرسش که در ویژهنامه این مجله با نام «پایان» منتشر شد، طرحریزی روندهای معمول را در بر میگرفت. مهندسی ژنتیک، ما را قادر میسازد زندگی را به صورت سفارشی طراحی کنیم، داروهای سفارشی وجود خواهد داشت، مسائل بغرنج آگاهی (هشیاری) برطرف خواهد شد و ما ظرفیت ذخیرهسازی بینهایتی خواهیم داشت. البته، برخی از این پیشگوییها ممکن است محقق شود، و برخی دیگر نامحقق باقی بمانند.
اما مروری اجمالی بر تاریخ پیشگوییها نشان میدهد که سابقه پیشگوییهای ما، به ویژه پیشگوییهای «دانشمندان»، چندان روشن، قابل اعتماد و اثرگذار نبوده است. برای مثال پیشگوییهای ما درباره سال ۲۰۰۰ به عنوان سرآغازی برای تغییرات بزرگ، مرتباً طی دورهای از قرن بیستم تغییر کرد. در نمایشگاه پاریسِ ۱۹۰۰، دانشمند برجسته جهان تصور میکرد که نمیتوانیم با سرعتی بیش از ۲۵۰ مایل بر ساعت مسافرت کنیم، یا به فضا راکت پرتاب کنیم، یا همه برای خرید رادیو و لامپ دچار دردسر میشوند.
در سال ۱۹۵۰، مجله آمریکایی پاپیولر مکانیکس(Popular Mechanics) پیشگویی کرد که علم شیمی، انقلابی در خانههای ما برپا خواهد کرد. برای مثال بشقابها به جای شسته شدن، حل خواهند شد. تمام مبلمانها از مواد مصنوعی قابل شستشو ساخته خواهند شد تا جایی که میتوان آنها را با آب شیلنگ شست. یک دهه بعد، پیشگوییها درباره سفرهای سرنشین دار به مریخ، به اندازه برنامههای زنده تلویزیونی متعارف بودند. در اواسط دهه ۷۰، ناسا در حال پیش بینی مستعمرات فضایی تا سال ۲۰۰۰ بود. این چنین ادامه داشت تا به سال ۲۰۰۰ نزدیک شدیم. به زمانی که پیش بینی شده بود، احتمالاً به لطف باگ (اختلال) Y2K با یک فاجعه محاسباتی مواجه خواهیم شد. گرچه پیشگوییها جذاب بودند، اما تا حد زیادی مسئله فرعی هستند.
آینده، کمتر و کمتر حیطه پیشگویی محسوب میشود و بسیار بیشتر عرصه تغییر و اقدام است. همچنین قلمرویی است که در آن به دنبال معنای وجودی خود هستیم، گرچه همان وجود ما به عنوان تمدن انسانی، خود مورد پرسش است. بروس تن (Bruce Tonn) آینده پژوه آمریکایی چنین استدلال میکند که در فرهنگ غربی، نهادها، فرآیندها و ابزارهای سیاستگذاری به طور ذاتی در برابر آینده جهتگیری کرده و شدیدترین خطرات را برای شکل دادن به آیندهای قابل دوام برای بشریت ایجاد میکنند؛ از این رو آنها وجود «زندگی هوشمند» را بر روی این سیاره تهدید میکنند.
برای مثال، فرهنگ را در نظر بگیرید. تن مینویسد: «بیشترین تلاش شناختی به سمت تولید و مصرف هدایت شده است.» «در هر ساعت بیداری از هر روزِ هر سال»، بیشتر افکار ما، «به سوی کسب ثروت و یا درگیر شدن در برخی از جنبههای مرتبط با مصرف، از قبیل سرگرمی، تماشای تلویزیون یا خرید متوجه شده است. در مقابل، «اندیشه معطوف به مسائل مربوط به پایداری، کمتر از حداقل است. به عنوان یک فرهنگ، توجه بسیار کمی، متوجه مسائل بلند مدت است». «اغلب نهادهای ما به منظور ارتقای اهداف کوتاه مدت تولید و مصرف طراحی شده اند».
نوشته مرتبط: نئوفالگیرها؛ کاسبان صنعت پیش بینی
شعار بخش خصوصی «رضایت سهامدار، همین امروز!» است. شرکت باید ترجیحاً هر فصل از سال، سوددهی داشته باشد. اگر در این کار چندین فصل شکست بخورند، دیگر وجود نخواهند داشت. ظهور فن آوری اطلاعات و جهانی شدن اقتصاد منتج به وحشت از تغییر و رقابت شده است. هجوم به سوی تولید و فروش و به دست آوردن پول و محاسبه سود و زیان، فراگیر است.
با توجه به دورنمای چند میلیون ساله، این هجوم، که در حال به مخاطره انداختن پایداری بلند مدت است، گمراه کننده است. ناگفته پیداست که بخش خصوصی به عنوان یک نهاد انگیزه کمی برای تفکر بلند مدت دارد، اما نظامهای سیاسی ما نیز به منظور چشمپوشی از «ملاحظات آینده گرا که الزاما نسلهای آیندهِ ناشناخته و عدم قطعیتهای بسیاری را طی فرآیند تصمیمگیری در بر میگیرند»، طراحی شدهاند. تحلیلگرانِ خط مشی و تصمیمگیری برای حفظ پیشرفت نظام تولید و مصرف به سختی تلاش میکنند.
بنابراین، این نکته همواره کانون توجه آینده پژوهان بوده و هست که پارادایمهای فکری امروز، آینده را چطور میبینند. میخواهم همین جا یک تفاوت عمده بین نگرش مدیران استراتژیک و آینده پژوهان را گوشزد کنم. بگذارید مثالی بزنیم. شما معاون راهبردی یک شرکت بزرگ و چند ملیتی هستید. وقتی شما سبد سناریو آینده شرکت را طراحی می کنید در آن چه ملاحظاتی را لحاظ کرده اید؟ ارزش های مدیران، رسالت شرکت، نفع سهامداران و یا حتی مسئولیت های اجتماعی شرکت. شما از ابزار سناریونویسی استفاده کرده اید اما در مقام یک مدیر استراتژیک. شما برای آینده برنامه ریخته اید اما در مقام یک مدیر استراتژیک.
یک لحظه صبر کنید… شما از ابزار سناریو استفاده کردید، مسائل مختلفی را در باب آینده تحلیل کردید و حتی به مسئولیت های اجتماعی شرکت فکر کردید، اما بیرون از چارچوب پارادایم فکری غالب کاری نکرده اید. پس بنابراین شما در بهترین حالت یک مدیر استراتژیک خوب هستید. توصیف استعاری از مدیریت استراتژیک یک صفحه شطرنج است که در آن رقابت بر سر برد و باخت در یک مسابقه است.
دقت کنید کسی به دنبال زیر سوال بردن مقام و نقش مدیران استراتژیک نیست. ما به دنبال درک تفاوت ها هستیم تا از این منظر بتوانیم بهتر به نقش آینده پژوهان در جامعه پی ببریم. در واقع اگر آینده پژوه مدیر استراتژیک نیست پس کیست؟ اگر آینده پژوهی به دنبال پیش گویی نیست پس وظایف آن کدامند؟ پاسخ به این سوالات و توجه به تمایزات آینده پژوهی از دیگر نحله های فکری و رشته های دانشگاهی یکی از فعالیت های عمده آینده پژوهان بوده و خواهد بود.