نئوفالگیرها؛ کاسبان صنعت پیش بینی
پیشبینی کاری است که همه ما انسانها تقریباً به طور پیوسته و همواره در حال انجام آن هستیم. از خرده پیشبینیهای مربوط به برداشتن قدم بعدی در یک پیادهروی روزانه تا پیش بینی آیندههای بلند مدت برای یک قرن بعد. اما چرا پیشبینی میکنیم؟!
نیاز اساسی برای پیشبینی در احساس کنترلی است که به ما میدهد. اگر ما بتوانیم پیشبینی کنیم که چه اتفاقی خواهد افتاد، میتوانیم کنترل بهتری روی تغییرات داشته باشیم. در تفکرات عمیق و تصمیمگیریها، ما به طور پیوسته نگاهمان به فرداهاست. سعی میکنیم بهترین کاری را که میتوانیم، انجام دهیم و از بدآیندها جلوگیری کنیم. اگر ما بتوانیم آینده را به درستی پیشبینی کنیم، در راه درست قدم برخواهیم داشت و به اهدافمان خواهیم رسید. پیشبینی، ساخت زنجیرهای از علتها و پیامدها است. اگر ما بتوانیم بین اقدامات امروز به عنوان علتها و اثرات احتمالی آنها در آینده ارتباط برقرار کنیم، میتوانیم پیشبینی کنیم. فهم زنجیرههای علتها و پیامدها، باعث رفتار عقلاییتر میشود.
اما پیشبینیهایی که ما میکنیم، اغلب بر اساس عقاید و آرزوهای ما هستند نه بر اساس اطلاعات دقیق و صحیح. از این منظر، جای تعجب ندارد که اغلب این پیشبینیها اشتباه از آب درمیآیند. با این وجود ما از درست نبودن پیش بینیهایمان تعجب میکنیم و این اشتباه را به گردن عوامل دیگر میاندازیم. از طرفی وقتی در حوزههای عمومیتر پیش بینی میکنیم، اگر این پیشبینی اشتباه باشد، در پیشبینیهای مشابه دیگر گم میشود و شما با همرنگ جماعت شدن در این اشتباه، در میان جمعیت پنهان میشوید.
با این وجود، هر چند ما در پیشبینی ناتوان هستیم، اما کسب و کارهای زیادی هستند که اساس کار آنها پیشبینی است. از تحلیلگران بازار گرفته تا مدلسازان پیشبینی آب و هوا. اما حتی متخصصان شناخته شده نیز پیشبینی کنندگان بدی هستند. نتایج یک مطالعه نشان داد که تحلیلگران بازار در وال استریت و کارشناسان فوتبال فقط کمی از میانگین پیشبینی عامه مردم بهتر عمل کردهاند.
صاحبنظران معمولاً صحبتهای خود را به جای بنا نهادن بر قطعیت، با کلماتی از حوزه احتمالات میآرایند. برای مثال میگویند که به احتمال ۳۰ درصد (یا با احتمال ضعیفی) بعد از ظهر بارانی خواهیم داشت. اما وقتی صاحبنظری آگاه چنین صحبت میکند، برای ما ناخوشایند است. احتمالات برای ما به همان اندازه ندانستن کامل، بیمصرف هستند. از نظر ما کسانی که حرفهای خود را در قالب احتمالات بیان میکنند، افرادی غیر قابل اعتماد هستند. ما ذاتاً احساسات قوی را به کلمات ضعیف ترجیح میدهیم. از این رو کسانی همچنان در میان ما زندگی میکنند که پیامبرگونه، دم از دانستن آینده میزنند و هر چند آینده پژوهی چنین ادعاهایی را به تمسخر میگیرد، اما با این وجود آنها یک صنعت رو به رشد دارند (در اینجا منظور من تنها فالگیرهای کنار خیابان نیست، بلکه خیل عظیم به اصطلاح کارشناسانی است که به قول نسیم نیکلاس طالب کلاهبرداران نمودارهای رنگارنگ هستند).
این نئوفالگیران معمولا از دو استراتژی استفاده میکنند:
نخست، استراتژی پیش بینی خطی که بر این اساس استوار است که الگوها تکرار میشوند. با وجود ابزارهای پیش بینیخطی و ابلهها، هر چیزی به آسانی روند پیدا میکند و نمونههای گذشتهای که مؤید نظریات این نئوفالگیران هستند، «مدرک» نام میگیرد.
دوم، استراتژیهای پیش بینی غیرخطی است که به این نکته واقفند که برخی از تغییرات ناگهانی و رادیکال هستند. چنین استراتژیهایی مبتنی بر نظر کسانیاند که میتوانند تغییرات ناگهانی را پیشبینی کنند. پیشبینی کنندگان در استراتژی دوم همواره بر این امید هستند که یکی دو پیشبینی درست آنها بتواند سرپوشی باشد بر انبوهی از پیشبینیهای نادرستشان.
لذا در این دسته کسانی قرار میگیرند که حرفهای عجیبتری از آنها خواهید شنید. این گروه اهل بافتن آسمان و زمین به هم هستند و معمولاً نتایجی که آنها میگیرند مصداق «بزرگترین دروغها، باورپذیرترین آنها است»، میشود. آنها آنقدر درباره اتفاقهای بزرگ در آینده دروغ میگویند تا بالاخره یکی از این پیشبینیها درست از آب در آید و آن وقت از همان یک پیشبینی تصادفی، هزاران جلد کتاب مینویسند. نتایج یک تحقیق بر روی پیش بینیهای اقتصادی نیز نشان داد که کسانی که توانسته بودند یکی پیشبینی بزرگ درست داشته باشند، معمولاً در پیشبینی امور جاری و روندهای نرمال از متوسط پیشبینیها، نتیجه ضعیفتری داشتهاند. عطش ما به دانستن آینده ما را به پذیرش کورکورانه اشارات کسانی که مدعی دانستن آینده هستند، رهنمون می سازد.
همین جاست که ما طبق یک ویژگی ژنتیکیمان، آمارها را فراموش میکنیم و با داستانها همنوا میشویم؛ داستان پیشگویان بزرگ.